شهر کبـود
یکی بود یکی نبود ، کسی غیر از ما نبود
توی این شهر کبـود ، زندگــی زیبا نبود
خدا از شهر رفته و ، پشت کوها گُم شده
توو سیاهی ی دلا ، روز و شب پیدا نبود
سُفره ها خالی نبود، ولی چِشما گُشنه بود
رویـای ایــــن آدمــا ، شبیه دنیــا نبود
صـدای ناله و درد ، پیچیـده تو کوچـه ها
دیگه حتی کوچه هم ، کوچه ی مَردا نبود
روباه اینجا کدخداست ، کلاغا سلطان شهر
سگِ گله گُــرگ شده ، چوپونم اینجا نبود
مـردِ نقاش توی حصر ، شاعرا توی قفس
توی زندونای شـهر ، واسه دزدا جـا نبود
توی این شهرِ سیـاه ، همه چی به هـم میاد
خوب و بد مثل هَمن ، راهــی به فردا نبود
.
.
* قالب : غزل ترانه