یغما
بازم هوای سرد این روزا…
بازم شب و دلشوره ای در من
محکوم فانوسیم از بس که…
خورشیدُ پشت کو(ه) خفه کردن!
هر شب هجوم لشکر واژه
این وسعتم با خاک یکسان شد!
در جای جای دفتر شعرم
فریاد من هم تیر باران شد!
کوتاهه سقف آسمونامون
حتی نفس هم سهمیه بندی ست!
باید ترانه مرثیه باشه
وقتی که اینجا “شعر” زندونی ست!
اینجا که حتی خونه زندونه
فرقش چیه دیوار با شیشه؟!
تنها به جرم شاعری هر روز
دیوارمون کوتاه تر میشه!
دیگه تصور کردنش سخته
اینکه همه آزاد آزادیم
ما سوختیم در حسرت و حالا
خاکستر ققنوس در بادیم!
ما مرده توو خواب زمستونیم
“ما ساده بودیم سخت بر ما رفت”
شعرم (هم) دچار مرگ تدریجی ست
از وقتیکه “یغما” به یغما رفت…!!!