پناه …
بدون تو بهارمو
پر از تگرگ میکنم
ببین که بی هوای تو
هوای مرگ میکنم
برای دیدن تو، چِش (چشم)
به سمت ماه میبرم
من از نبودنِ تو به
خودت پناه میبرم
دوباره فرصتی بده
که پر شم از وجود تو
به من که از دیانتم
نمانده جز سجود تو
چقدر شب شدم که تو
یه لحظه ماه من بشی
چه کوه ها خراب شد
که تو ، پناه من بشی
قلم به وصف اسم تو
همیشه عادتش شده
ببین که از پرستشِت
خدا حسادتش شده
دوباره فرصتی بده
که پر شم از وجود تو
به من که از دیانتم
نمانده جز سجود تو…//
شاهد بنی اسدی