"پیرمرد و کوچه!"
امون از کوچه های شام مهتاب!
امون از خاطراتِ رفته بر آب!
امون از لحظه ی بیداری از خواب!
یکی این خاطراتُ ترک کرده
یکی رفته که دیگه برنگرده
یکی چشمش هنوزم محوِ کوچه س:
چرا اونی که رفته دیر کرده؟!
"شنل قرمزیِ من دیر کرده…
مبادا کوچه رو گم کرده باشه؟
مبادا گرگ بدجنسُ یه وقتی
شبیه من، تجسم کرده باشه؟"
محاله کوچه رو گم کرده باشه
محاله کوچه رو گم کرده باشه…
هنوزم مونده توی روزِ آخر
یه عمره حافظه ش از دست رفته
تموم آینه ها رو خرد کرده
نمی خواد باورش شه پیرمرده…
یکی آینده شُ یادش نمیــــاد!
شده یه صفر، پشتِ یه ممیز!
یه عمره یوسفش تو راه مونده
یه عمره دلخوشه به فال حافظ !
امون از خود فریبی های مزمن
امون از خودکشی های مسکّن!
امون از کوچه های شام مهتاب
امون از انتظار بی سرانجام
امون از لحظه ی بیداری از خواب…
یکی دیشب یهو قرصاشو خورده
یهو آلزایمرو از یاد برده!
یکی دیشب به آینه راست گفته!
یکی دیشب دیگه خوابش نبرده
یکی یه کوچه رو تخریب کرده…
می گن دیشب
یه پیرمرد
مرده!
امون از لحظه ی بیداری از خواب
امون از لحظه ی بیداری از خواب…