یه کلاه پاره و یه پوستین
شهری پر از خیابونـــــای شلوغ
منی که هر بار ،تو رو گم می کنم
نمی دونم این کافـــه ی بهار کجاست
یه شب نشد ، به قرارمون برسم .
چیه هربار به تو زنـــگ می زنــــــــم
یه بوق اشغال ،آهنـــــــگ پیشوازته
این همه اصـــــــــرار من ،که بشنوم
صدای آروم تــــــــو رو ،از راه دور
شده یه بار ، توو فکــــــر من بگردی…
خیابونا رو ، تن به تن با گریـــــــــه
صدای ترمز و سپر یه ماشیـــــــــن
تنهاییت ٌ بچسبونه به آسفالت.
شده یه بار ،وقتی جوابـــــــم و نمیدی
حال منو که تنگی نفس گرفتم درک کنی
هیشکی نمی تونه منو برگردونه به زندگی
میرم بیرون ،پابه پای خیابونا،گم میشم .
شهری پر از ، آدم خوبای ساده
دل به کسی نمیدن و آرومن
آرامش عمیقی داره قلب شون
میرن بیرون،سربه سر خیابونا میذارن.
خوش به حال ، آدمک های چوبی
با یه کلاه پاره و یه پوستین
وسط یه فوج گندم میشن
اما اسیر طنازی باد نمیشن .