لبخند
خوشحال میشم نقدهای سازنده تون رو (البته با دلایل محکم) پای کارام ببینم
«لبخند»
تنها تو بخند که تازگی نزدیکه
تنها تو بمون کنارم و با من باش
بی برق نگاهت همه جا تاریکه
بی وقفه کنار تن من روشن باش
آتیش میون دل خاکستری ام
از حادثه سرخ لبت می جوشه
ای باعث هر حادثه تو دنیای من
از چشم تو آسمون هم آبی پوشه
تو پاسخ هر مساله تو ذهن منی
من باعث هر مشغله و مشکل تو
تو ناجی این زندگی ناچیزی
من ماهی افتاده لب ساحل تو
من معتقدم پای تو باید جنگید
حتی اگه مغلوب نبردت باشم
میلاد دوباره ی خودم از خودمه
هر لحظه که مبتلا به دردت باشم
تنها تو بخند که تازگی نزدیکه
تنها تو بمون کنارم و با من باش
بی برق نگاهت همه جا تاریکه
بی وقفه کنار تن من روشن باش
آبان ۹۳
غزل سه ماهه ای که قبلا هم به صورت مجزا ارسال کرده بودم، اما (فکر کنم) به اتهام غزل بودن تایید نشد (این بار قاچاقی با ترانه ام می فرستم شاید شد)
آن شعله عشقی که به دامان من افتاد
رنجی ابدی بود که بر جان من افتاد
کفری که نگاه تو فرستاده ی آن بود
آتش شد و در خرمن ایمان من افتاد
خرسند به آیین نگاهت شده بودم
تا عصر غیاب تو به دوران من افتاد
در غیبتت ای کاش بدانی که چه ها کرد
شوری که میان شکرستان من افتاد
از سوختنم هیچ کسی هیچ نفهمید
این حادثه در نیمه ی پنهان من افتاد
رنجی که کشیدم همه از خامی خود بود
نه شعله ی عشقی که به دامان من افتاد