زمین خورده
من زمین خوردت ام آره ، نفسم بریده شاید !
دیگه بسه نمی ذارم ، توبه من بگی چی باید –
سرمن خورده به سنگ،حالیمه یه ذره حالا
واسه ی زمین زدن بود، منو برده بودی بالا
سرکار گذاشته بودی از همون اول راهی
من ساده ی غریبو تووی این دنیای واهی
حیف روزای جوونیم ، که به پای تو هدر شد
توی یک برزخ مبهم ، صرف اما و اگر شد
تو تجسم دمادم توو روزای درد ورنجی
مث اون ماری می مونی، که نشسته سرگنجی
عوض اینکه بمونی کنارم تا ته قصه
رفتی و تنهام گذاشتی با یه کوله بارغصه
دیگه چی به هم می بافی، کلکات شده قدیمی
با دروغایی که گفتی، میشه موند بازم صمیمی
میگذرم از بد و خوبت با همه ظلمی که کردی
حالت اومد که سرجا خودت میفهمی چه کردی