توهم
میگن دیوانه ام بیماریه سادیسم دارم
افکار نوع نگرش رئالیسم دارم
آخه من زیر دوش حمام شعر میگویم
من… هرچه بود و نیست از ایسم دارم
به بخار برخاسته از آهم قسم
که من به شب گریه هایت سجده میزنم
که من تشنه ی گفتن حقیقت هستم
باز می نویسم دوباره ضجه میزنم…باز مینویسم دوباره ضجه میزنم
وقتی بعد از سالها عبادت و بندگی
این همه شک و تردید و بازندگی
ای کاش که خوشبختی هم مثل مرگ حق بود
زندگی …بعد مرگ …دوباره زندگی
هیچوقت از مرگ نهراسیدم
با تو در کنارش میخندیدم
مرگ تنها واژه ی خلاصی از درد بود
من این واژه را هرشب در آغوش فشردم
من این واژه را هرشب در آغوش فشردم