گنجیشک کوچیک
قدم میزنم تو خیابون بی پنجره
حواسم رو باد سمت آغوش تو میبره
یه گنجیشک کوچیک تو سینم هوایی شده
نمیتونه تا آسمون چشات بپره
اسیر یه دیوار سنگی بی روزنه
که آجر به آجر پر از درده و خاطره
یه گنجیشک کوچیک تو سینم نفس میکشه
که هرشب چشاش از خیال پریدن،تره
منم حال و روزم مث اون پرنده س،ببین
یه آدم که پس کوچه های شبو از بره
تو نیستی و زیباترین چاره جون کندنه
کجایی؟نذار جون این زندگی در بره
با رقص پریشون برگا تو آغوش باد
مگه میشه پاییز موهاتو یادم بره؟
بدون تو بارون فقط شرشر بیخوده
بدون تو هر برگ زردی مث خنجره
بدون تو سردرد و سرگیجه با من خوشن
نمیذارن حالم،دلم،حوصله م سر بره
فراموش کردم سر و درد و قرصامو چون،
نبودت از این میگرن بی پدر بدتره
داری میشنوی این صدای پر از خواهشو؟
حواست بهم هست؟یه وقت حوصله ت سر نره!
تو نیستی و کندوی شیرین لبهات نیست
چقد خنده های دروغ، تلخ و زجر آوره
یه گنجیشک کوچیک تو قلب من یخ زده
فقط مرگه که داره این بازیُ میبره