هم مرگ
با تشکر از خانم ربانی عزیز برای دعوتشون.
بخواب ارووم تو اغوشم
که شب تقدیرِ مهتابه
تا قبل از پرسه ی خورشید
چشای هر دومون خوابه
هوای این قفس سرده
منو جا کن توو اغوشت
نزار این لحظه ی اخر
بشه هرگز فراموشت
بزار همراهِ هم باشیم
تا قبل از زنگِ خاموشی
تا قبل از اخرین دیدار
تا تکرارِ فراموشی
بزار یادش بره دنیا
ماروتا صبح بی فردا
بزار این گمشده بازم
بشه تو چشمِ تو پیدا
شکار دستِ این مردم
اسیرِ زوزه ی بادیم
با اینکه سبزِ سبز موندیم
ولی از شاخه افتادیم
دوباره دستامو ارووم
توو دستای تو میگیرم
چه خوبه این دمِ اخر
تو اغوشِ تو میمیرم
بخواب ارووم تو اغوشم
حالا که هر دو بیتابیم
با لمسِ بوسه های صبح
من و تو تا ابد خوابیم