همدرد
همدرد
دیگه دوسِت ندارم
کار منم تمومه
تو هم من و نمی خوای
دیدن هم حرومه
اگه میخواستی بیای
بهونه ها کم میشد
غرور من نمی شکست
بازیچه ات نمی شد
کاش که خودت میگفتی
دلت من ونمی خواد
نه حالا که دل من
عشقش وداده بر باد
ساعت وکه میبینم
ازده ونیم میگذره
کاش که خبر میداشتم
گلم کجا دلت اسیره
که باز من و میزاری
تو انتظار چشمات
دلم داره میمیره
دست بزارم تو دستات
گلایه که ندارم
فقط یه همدرد میخوام
برای این گریه هام
شونه یه مرد میخوام