دماوند
حالم از این دنیا بهم خورده
وقتی همه شمشیرها از روست
قلبم پره از زخم هایی که
پاشون همه امضا شده از دوست
آتشفشانو قورت میدم تا ،
دنیا بگن مثل دماوندم
تنها رفیق من، رقیبم شد
چشمامو رو این درد می بندم
چیزی نمونده تا فرو رفتن
تو منجلاب تهمت و کینه
تو برزخی که آدماش گُرگن
خندم رو آیینه نمی بینه
پایان این بازی مشخص نیست
من می برم یا این شب تیره ؟!
سر میرم از فریاد آتش بس
اما سرم میدونی از تیره
دستی به فریادم نمیومد
من موندم وتردید فرداها
زل میزدم هرشب به این تقویم
دلخوش شدم تنها به یک رویا ؛
شاید یه شب این ساعت از رو رفت
دنیا منو قی کرد و راحت شد
رخت سیاه این خونه رو پوشید
دنیای بی من هم یه عادت شد
پ.ن : خوشحالم بعد از مدت ها کنارتون هستم :)