بی خودی
دوباره می روی که مچاله شوی؟
دوباره می روی و می رسی به سراب
.
چشم هایت دقیق نمی بینند
این توهم است یا که مستی شراب؟؟
.
هر طرف که می روی انگار
قتلگاه دشمن است و تو دشمن
.
هر که دوست بود هم در این میدان
با تو دشمن است و قصد او کشتن
.
گریه ات به روی سینه اش می ریخت
خنده شد میان اشک چشمانت
.
می روی و درد می کنی زِ تنهاییش
می روی…خلاص می شود ز دستانت
.
می رسی به وعده گاه و می بینی
رفته اند همه ،از پیش تر مردی
.
بغض می فشارد گلویت را
بی خودی رفتی و از خودی خوردی…