فالگیر

غروبی توی پارکی سبز و تاریک
به افکاری رمانتیک پر کشیدم
توو رگبار ِ خیالاتِ قشنگت
یه فنجون قهوه تا ته سر کشیدم

ته فنجونو جارو کرد چشماش
یهو زل زد توو چشمام فالگیره
یه بغضی کرد و گفتش توی فنجون
عزیزی هس که به زودی می میره

نگاهی کردم از روی ترحم
مهم نیس که چی میگه این فقیره
ولی اون پشتِ هم تکرار می کرد
عزیزی که توی فالِ می میره

الان چند روزه به داغت اسیرم
از این دنیای بی تو سیر ِ سیرم
همش ناله همش زجه همش غم
خدایا پس چرا پیشش نمی رم

داغونِ داغونم —– بی تو نمی تونم—–لعنت به این دنیا—– اینجا نمی مونم
لعنت به این فالم—–به بخت و اقبالم—–من جز هوای تو —– بی حال و بی بالم

چجوری سر کنم تنهاییامو
نمیشه خاطرات از سر درآرم
دیگه گریه امونم رو بریده
واست هدیه بجز اشکم ندارم

ببین بی تو چه بغضی توو گلومه
نشستن توی قبرت آرزومه
صدا کن اسممو تا من بمیرم
همش تصویر ِ خندت روبرومه

سر ِ قولت بمون و منتظر باش
بازم می خوام برم فالی بگیرم
دم ِ فالگیر و فالا رو ببینم
ببینم میشه که من هم بمیرم؟

داغونِ داغونم —– بی تو نمی تونم—–لعنت به این دنیا—– اینجا نمی مونم
لعنت به این فالم—–به بخت و اقبالم—–من جز هوای تو —– بی حال و بی بالم

حسین عباسی بائی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/83819کپی شد!
1371
۵۱