هیچ …!
ترانه کم اوردم این روزا
از تو چه پنهون به خنس خوردم
رفتم که رویایی بشم اما
به تور افکار نجس خوردم
تار عنکبوت بسته ته ذهنم
من زیر خط فقر احساسم
ترانه ها مو برده سمساری
چوب حراج زدم به میراثم
بدجور توی خلاء افتادم
توی سرم لبریز از هیچه
ناله ی یک شاعر رو به مرگ
تو گوش من هر لحظه میپیچه
دست به یقم با رسم این دنیا
من با خودم هم مشکل دارم
دلتنگ هیچکس نیستم چون که
چن وقته یادم رفته دل دارم
خوی ترانه تو وجودم مرد
انگار از اول بی هنر بودم
غصه و غم *ضرب در _دنیا
من حاصل این ضربدر بودم
هر بار که دست به قلم بردم
سیاهی رو کاغذ جولوون داد
هر چی نوشتم به خودم برخورد!
کی مثله من اینجور تاوون داد
این واژها ، این ایده های پوچ
این افکار ، مخل اعصابن
ترانه هام خون به دلم کردن
ترانه هام زالوی مردابن
ترانه ایی بی وزن و بی روحم
گاهی که تا خرخره توو هیچم
هر وق خیالاتم رو میبافم
دور خودم کفن میپیچم