وارونگی !
میپرسی از من که چرا سردم
سکوت من از بی جوابی نیست
تو زندگی چیزایی هس مثله
فهمو و شعور که اکتسابی نیست
چیزایی هس که چش نمیبینه
مثله غرور ذاتیه یک مرد
همدرد من نیستی ، نمیفهمی
با حرف نمیشه دردمو کم کرد
با حرف نمیشه درد و راحت گفت
با حرف نمیشه درد و کاهش داد
زخمی که تیر میکشه توو سینه
با حرف نمیشه التیامش داد
یک بار ناگفته نفهمیدی
منظورمو از طرز رفتارم
همیشه ظاهر بین بودی و
هیچ وخ نفهمیدی دوسِت دارم
دلسرد کردی این دل گرمو
که واسه تو دیوونگی میکرد
الوده بودی به نفهمیو
هوای من وارونگی میکرد
بین تفاوت های ما دو تا
عشق واژه ی بی ارزشی میشه
هر چی زمان میگذره بین ما
رابطمون فرسایشی میشه
با تو نمیشه راحت و رک بود
درک تو از من سو تعبیره
چرا نمیفهمی ازت خستس
مردی که از تو گوشه میگیره