تو خوابم که هستم
چراغی نمونده ، تو شب های تارم
خیال چشاتو ، به یادم میارم
تو این قصه ی تلخ ، تو یه حس نابی
رو آتیش عمرم ، تو یه کوه آبی
نفس های خسته م ، ترانه میخونن
کنارت که هستم ، هوا رو میدونن
واسم تکیه گاهی ، واسه این دل تنگ
واسه این لب خشک ، واسه شعر بی رنگ
یه آهم نمونده ، که سودا کنم تا
یه راهی نمونده ، تو این روز و شب ها
من از گونه ی خیس ، من از آه و بارون
گله دارم و تو ، نمیدونی آسون
تو خوابم که هستم ، همین حس باهامه
چشای قشنگت ، امید پاهامه
تو خوابم که هستم ، از عشقت میخونم
بازم مثل هر شب ، بیدارت می مونم
*سیامک