دلتنگی های مادر
وقتی که میره بابا
دلشوره داره انگار
دست و پاهاش میلرزه
تکیه میده به دیوار
———————-
توی گلوش میشینه
یه بغض بی اراده
مسافرش که میره
خیره میشه به جاده
————————
غرقه سکوتِ اما
طوفانِ تو وجودش
بارونی میشه چشماش
میلرزه تار و پودش
————————
سنگین لحظه های
پر التهاب آخر
اون میره و دوباره
دلتنگیای مادر
————————