بی پرنسِس
تو عصر یخبندون چشم تو ، دستای من یک عمر بی حس بود
بی تو شبیه حاکمی بودم ، که کل عمرش بی پرنسس بود
تو عصر یخبندون آغوشت ، حتی لباسم منجمد می شد
بین من و دستات قراردادِ ، جنگ جهانی منعقد می شد
– – –
تو چشم من ابرای بارون زا ، واسه جنون کافیه تنهایی
لعنت به روزای بدِ بی تو ، لعنت به جغرافیه تنهایی
لعنت به این آشوب تکراری ، لعنت به این بن بستِ در بن بست
هر جا که پای تو وسط باشه ، من مطمئنم ماجرایی هست
– – –
تو عصر یخبندون احساست ، جایی برای جمله سازی نیست
هر جوری می گم عاشقت هستم ، حس تو اهل عشق بازی نیست
تو عصر یخبندون اون لبهات ، از کنجِ لبهام بوسه می ریزه
هر جوری هستی باورت دارم ، دیوونه تم ، می فهمی دوشیزه ؟
" منتظر خبرای خوب باشید "