۵۶ سال بهاری
هدیه مشترک کوچکی از طرفه الهام ، علی و دیانا به بهاری ترین مادر پاییز
مرداد و دی وقتی که آذر باشه بی معناست
رنگین کمون روی زمین باغ میپیچه
حتی خود آذر از اول خوب میدونه
اون بیست و نه روزش کناره شیشمش (۶)هیچه
من شیش (۶) آذر رو تمومه سال کم دارم
وقتی لبایه آسمونی رو زمین خندید
وقتی که دستایه خدا مامانمو واسم
تو کادویه سبزی به نام رامسر پیچید
پنجاه و شیش (۵۶) ساله که پاییزم بهاری شد
تو سی وهف (۳۷) ساله، که بابا دلخوشی داره
انگار سی و پن (۳۵) ساله الهام از غما دوره
نزدیکه سی (۳۰) ساله علی لبخند میباره
من بیست و هش (۲۸) ساله بهشت و زیر و رو کردم
من بیست و هش (۲۸) ساله که خاکه پای مامانم
از اول دنیا تمومه مادرا ماهن
اما ندیدم هیچکسو همتای مامانم
مامانه من شمع که پایه ما سه تا میسوخت
تا چشممون تویه شبا مهتاب و از بر شه
مامان مثه پروانه دوره ما سه تا چرخید
بی ترس از اینکه تویه این پرواز پرپر شه
من با تمومه عشق میبوسم نفسهاشو
خاری اگه تو پاش بره از درد میمیرم
جشنه تولد واسه مامانم کمه اما
من شیش (۶) آذر رو با قلبم جشن میگیرم