چشمهایم را نگاه کن ، رنگ انتظار دارد سوی چشمهایم را بنگر ، چشم به دیدار دارد
بادها سراسیمه می شوند ، چمنها می رقصند از شوق دیدار تو ، همه گلها می خندند
کوهها دگر تاب نشستن بر زمین ندارند مه و خورشید همه ، سوی تو می تابند
ابرها همگی آماده برای سایبان تو اند آسمانها از این دوری همگی گریان تو اند
دیدار تو یعنی حس بهشت قبل از قیامت قبل عبور از صراط و قصه آن رسالت
بیا کوه غم را از دل سنگین ما برچین بیا که از این انتظار خسته ایم و غمگین
سرخی غروب در چشمم رنگین می شود آن روز موعود که دیدار تو امید می رود
هر وعده خورشید چشم به وصال تو دوخته تا که باز سرخ و خجل نشود هر هفته
گر بیایی دگر انتظار ندارد هیچ معنایی دیدار تو برهر بیماری هست درمانی
معشوقی و عاشق تو از همه دنیا دلبریده ای که از آسمان خدا تو را منجی برگزیده
از این نویسنده بیشتر بخوانید: