سقف جهان
گاهی سقف جهان کوتاست، باید پابند سقفی شد
گاهی بـاید نگفت و رفت، تـو یـه تـرانه مخفی شد
تا وقتی گریه مشروطه، قبـول کن این شرایط رو
جهـان بهتـر پـذیرفتـه، همیشــه مـرد سـاکت رو
(یه چیزایی درست اما، گاهی بـاید غلط باشـی
زمین دور می زنه ما رو، نباید اون وسط باشـی)
یـه کـم طاقت بیار هم سقف، بـاید بازم تحمّل کرد
تـو بـاغی که خزون جاشه، نباید بـی هوا گل کرد
به هجرت میسپری تن رو، میری گم شـی تو آزادی
میری پیداش کنی جایی، که یک روز از کفش دادی
میری، دنیات عوض میشه، نه شرطی هست و نه سقفی
میای چیزی بگی امــا، شـدی یـه شـاعـر مخفـی
تموم میشی درست وقتی، که تو فکر یه آغازی
زمین دور میزنه بازم، تو هر جاش باشی میبازی
(یـه چیزایی درست امـا، گـاهی بـاید غلـط بـاشـی
زمین دور می زنه ما رو، نباید اون وسط باشـی)
پ.ن:
به یاد همه ترانه نویس هایی که حرفهایشان را خوردند. سنگین شدند و زیر آب رفتند. بعد از آن، فریادها هرچه بود، فریاد زیر آب بود.
و با اشاره ای به هیجان کاذبِ قافیه قرار دادن "ساکت" و "شرایط"!