خزون تو…
تو این ساعتای بی خواب…نبودن هاتُ می شمارم
منُ به خواب دعوت کن…که تو کابوس بیدارم
می دونستم داری می ری…قدم که می زدی تو باد
یه زخم کهنه داشتی که…بهت راهُ نشون می داد
سفر، پاییزِ رفتن بود…که پل می زد به ویرونی
تو دل دادی به این پاییز…تا زخماتُ بپوشونی
تو دل دادی به پاییزُ…می گفتی کار تقدیره
نمی دونستی تقدیرت…خزونُ تا ته ش میره
همیشه منتظر بودم…که از پاییز برگردی
همیشه زود می رفتی…همیشه دیر می کردی
می دونم از شبای من…به دنیای تو راهی نیست
تو که چشماتُ می بندی…گریزی از سیاهی نیست
غمت افتاده به جونم…دارم شکل خزون می شم
بیا رو کن به پاییزم…با زخمات مهربون می شم!