تجسم
تجسم می کنم هستی کنارم/هنوزم پای این دیوونه هستی
چرا وقتی که از من دل بریدی/در و پشت سرت بازم نبستی
سه چار روزی شده که رفتی اما/در خونه همینجور بازه بازه
هنوزم گیجم از این رهسپاری/هنوزم رفتنت برام یه رازه
هنوزم توی چارچوب ورودی/ تجسمم داره به من می خنده
با یه لبخند سرد خسته از روز/ در و پشت سرش داره می بنده
"چرا نبستی در رو / تا من نومید باشم
یه ویرونیه سر راست/توو غم جاوید باشم"
بدون، بی تو توو این خونه غریبم/اتاقمون برات ماتم گرفته
درش رو روی من چَن قفله کرده/دل پنجره هامونم گرفته
ولی پاهام بامن همرا نمیشن/که رد پاتو توو کوچه بگیرم
بگیرمو بیام تا مرز بودن/هنوزم توی این رخوت اسیرم
یا اینکه این درو محکم بکوبم/ تا شاید فاجعه در باورم شه
تا شاید از صداش بغضم بگیره/ تا شاید گریه تنها یاورم شه
"چرا نبستی در رو / تا من نومید باشم
یه ویرونیه سر راست/توو غم جاوید باشم"
———
پ.ن: ندارد