همنفس
قصه های جورواجور ادمکهای یخی نمیفهمن حستو میگذرن به سادگی خیلی سخته یخ بشی توی گرمای هوا خیلی سخته بشکنی توسکوته کوچه ها همنفس نفس ندارم توی شبهای سیاه روزامم مهتابیه اینه سرنوشت ما همنفس هرجادلت خواست یادیم ازمابکن تابدونی چی کشیدم توی بهت جاده ها این قلم ورق نداره این صدا نفس نداره اونی که عاشقش هستی حرفاتوباورنداره امیدم که ناامیده قصه به اخررسیده مرغ عشقه دوره ی من تویه این قفس تکیده