« دلیل چند میلیونی »
تو رو از دست من دزدید
یه مرد سرد ناشاعر
فروختی جنس دستامو
به دارایی یه تاجر
شدی شریک مردی که
می بوسه اسکناساشو
تو رو دوس داره اونجوری
که دوس داره لباساشو
بگو تو حُجره ی قلبش
یه بوسه قیمتش چنده؟
چقد می صرفه وقتی که
واسه شادیت می خنده؟
حالا دیگه به یُمن اون
طلا رو گردنت داری
دلیل چند میلیونی
واسه دل کندنت داری
الآن باید بدونی ارز
کجا چه گردشی داره
توی بازار زرگرها
یه دل چه ارزشی داره ؟!
ما این پایین شهریم و
تو خونه ات رفته اون بالا
برای من خدا بودی
واسه اون مرد یه کالا
اگه یک روز برگشتی
اگه خواب منو دیدی
اگه قلبت یه عاشق خواست
اگه دیگه نخندیدی
اگه دلتنگ من بودی
بیا بی پول – بی سُفته
دوباره صاحب من شو
واسه تو مَُفت می اُفته…