میشنوی ؟
تو رفتی و من لای این خاطرات
واسه دیدنت سر به هر جا زدم
نمیخوای قبوله … فقط یک قدم
توبرگرد ، بگم خواست ، من جا زدم
تو حتی بخوای بد نمی شی برام
چطوری نگاهت فراموش شه
بذار آخرین عکس ذهنم ازت
فقط شامل اشک و آغوش شه
دو سه ساله که ساعتم یخ زده
رو اون لحظه ای که ازم میگذری
منو درد و تشویش این لحظه ها
و بوسیدنت …. این دم آخری
داری میری ساکت تو دستاته خب
یه لحظه تو برگرد نگا کن منو
تو رفتی درو بستی پشت سرت
چی باید بگم … باشه عشقم برو
تو رفتی درو بستی پشت سرت
چرا خوش نشد آخر مثنوی
نشستم دقیقا الان پشت در
عزیزم … صدات میکنم ، میشنوی