___ طفلی تو ___
وقتی مجبور بشی ،راهتو بگیری
بری و تُو خـلوتت آروم بمیری
مثه پروانه با شـی؛ توُ پیله ی غم
نتونی پر بکشی ، توی اسیری
بدونی که زندگیت ،راهی درازه
مثه کهکشون باشی ، تُّو راه شـیری
بدونی که زندگـیت ،آخـر ِخـطـه
توی غـصه پادشـا ، تو غـم وزیری
بـدونی به عاشـقی راهی نداری
بدونی تـو باخـتـنا ، « تو» بی نظیری
دیگه ؛ رفتن ؛ واسـه تو چه مـعنی داره؟
بسـکه ازرفتنٍ ِ بیهوده ، تو ســیری
تا بیاد « زندگی » معنائی بگیره
دیگه سـودی نداره ، چون دیگه پیری!
طـفلی تو ! چه ساده این عمرُتو باخـتی
فکر میکردی که یه پا ،خـودت مّـدیری!
طـفلی تو !که پای عاشــقی نشســتی
گرچـه تُوکشــور عاشــقی ،سفــیری!
اما دیدی ,که چه آسون،همه ی قلبتُو باختی
ثروتت محبـتت بود ،ولی آخـرش فـقیری
هیچی راحتی ندیدی ،طـفلی تو!همیشه باختی
همه ی راههارو رفتی ، روز وشـب ,سختی کشیدی
اما آخرنمـیدونم ،واسه چی تو زنده هــستی
تو که از عالم وآدم ،همـه جور ,رنجی رو دیدی!
نمیخوای یه بار بپرسی: تا کجا,صـبر وتحـمل؟!
بگـو یکبار صاف وساده : “تو آخه کجارسیدی”؟
بودنت فقط بهونه س ،که بگی زندگی کردی
اما امـروز, تو میدونی ؛دیگه بدجوری بُریدی
دیگه حوصله نداری، بگی زندگی قشنگه
یا بگی:« درشب تارت» ,باز میاد« روز سـپیدی» !!!!
باز میاد« روز سـپیدی» !!!!
_____ فرزانه شیدا یکشنبه / ۱۴ تیر / ۱۳۸۸_____