ملودرام
سـمـفـونـی تـلـخ سکوت،ثانیه های یــخ زده
لـمـس یـه حـس منجمد،کـه تـازه دنیا اومده
تـانـگـوی خـاطـرات تـو،بـا ضـربـان قـلـب مـن
تـداعـیِ طـعـم بـدِ،تـو گـریـه در بـه در شدن
هنوز دارم می سوزم از،زخمی که یادگاری شد
لـحظـه ی دل کـنـدن تـو،یـه قرنْ بی قراری شد
راضی شدی قـلـبـم تنهای تنهاشه
ایـن مـرگ تدریجی،تقدیر مـن باشه
تا کی رو دیوارای این،سـلـول تنگ در بـکشم؟
فـنـجـون تنهائیمو بـا،یه حبه بغض سر بکشم؟
رویـای وارونــه ی تـو،بــانــیِ ایـــن جـهـنـمــه
تو غصه ته نشین شدم،این تازه حال خوبمه!
وقتشه دیگه کات بدم! تا اینجاشم برام بسه
آخـر ایــن مـلـودرام ، بــدون تــو مـشـخـصـه!
راضـی شدی قـلـبـم تنهای تنهاشه
این خودزنی بی تو،تنقدیر من باشه