دنیای این روزای من، مث غروب جمعه هاست
بعد هر انتظار تلخ، باید بگم خدا نخواست
دنیای این روزای من، پر شده از دلواپسی
منتظره همش دلم، تا برسه از راه کسی
دنیای این روزای من، پر از بهونه و غمه
دلخوشیای زندگیم، خدا ببین خیلی کمه
دنیای این روزای من، پر شده از یه آرزو
آرزوی محالی که، شده برام راز مگو
دنیای این روزای من، پر شده از حسرت درد
حسرت یک ذره خوشی، تو چهره ای که شده زرد
حال و هوای این روزام، ابری و بارونی شده
این جشن تنهایی من، با غم چراغونی شده
حال و هوای این روزام، بد جور خرابو داغونه
خنده ها و خوشی کمه، غصه بجاش فراوونه
تا کی باید چشم بدوزم، به دلخوشی دیگرون
خسته شده دلم خدا، از بس بوده دلنگرون
این دل خسته ای خدا، منتظر یه معجزست
منتظر کسیه که، باهاش بشم من دست به دست
از این نویسنده بیشتر بخوانید: