خستم از کهنگی درد
خستم اززخم زبونا خستم از خنجرتعنه
خسته از کهنگی درد خسته از زخمای کهنه
خسته از درد سرایی که یه اتفاق نو نیست
از شتاب واسه رسیدن توی جاده های پر ایست
همه چیزایی که سخت کرد این نفس کشیدنم رو
همه چیزا که سبب شد ته خط رسیدنم رو
منِِِ محتاج امیدو باید انگیزه ای باشه
تا دل پرازغبارم دل پاکیزه ای باشه
نشد احساس کنم که دلم از هرچیزی قرصه
یکی حالمو میدونه یکی حالمو میپرسه
یکی هست با هر بهونه خنده ی منو سبب شه
یکی حضورش شبیه خنده ای به روی لب شه
جای اون که جای خالیش پرشده با خاطراتش
خاطراتی کز گذشته نیست به اینده حواسش
اخه محتاج یه قلبم که واسه من هست تپش هاش
که همه کسش من هستم تنها یار دل تنهاش
چشمایی که تنها باشم من بهونه های اشکش
خالی باشه تنها پرشه با دو دست من دو دستش