(( شـبِ عنـکــبـوت…))
((بســم الله الرحــمن الرحـــیـم))
از اوّل به ایـن عشــق شـک داشـتم
به سـاعـت که روو پنج ونیم کـوک بود
به بـارونِ بی وقــتِ اردیــبهــشـت
به دلــشوره هایی که مشـکـوک بود
به عطـرت که هرشـب عـوض میشدو
به اون لکّـه ی تیـره روی گلــوت
به اون شـب که آغــوش مـن فتح شد
شـب نحــس وحـشت؛ شـبِ عنـکبوت!
به روزای تلـخی که یـخ بسته بود
نگــاه پـر از اضـطرابــم به در
به هــرشـب که بایــد سرِ میـزشام
غــذا می کشیدم واسـه یک نفـر!
به آغــوش تـرس آورِ مردی که
توو دنـیا رفیـقی جـز الکـل نداشت
ببیــن مــن کجـا بودم و تو کـجا؟
نه ایـن عشـق از اوّل تعــادل نداشت
تا وقـتی می ترسیدی از بی کسی
دم از همــدلی و توافــق زدی
ولـی وقـتی مـن با تمام دلـم
از احــساس حـرفی زدم عُـق زدی!
تا بازیـچه خواسـتی عروسـک شدم
تا خـواستم پنـاهـم بشی، گــم شدی
یه همـدم می خواستم،یه مرهـم،ولی
تو روی تنم نیــش کــژدُم شــدی
یـا هروقـت خواسـتم یه چیـزی بگم
به حــرفام انـگ مزخــرف زدی
مـن اینجا برات اشـک ریخـتم توجاش
سـرِ گـور رؤیـای مـن کـف زدی!
نه ایـن رابـطه منـصـفانه نبـود
برات مثـل پـل بودم و سـد شدی
دلـم سنـگـرت شدکه زخمی نشی
تـو از روی نعـش دلـم رد شدی!
حـالا وقـتی دلـتنـگ همدیگه ایم
با کفـشای هـم درددل می کنیم
سکـوت تـو تیــر خَلاصه، بـزن
سـرِ زنـدگی مون دوئــل می کنیم
۱۳۹۲/۰۲/۰۵
((آرامــش نصیــبـتان))