وقتی دستمو گرفتی
دستای من توو حنا بود، حاصل یه اشتباه
پاهامم تو پوست گردو و توی قیر سیاه
نه دلم موندنی توی قلعه ی تنهائی
نه پائی برای رفتن ، زندگیم میشد تباه
آسمون، ستاره هاشو برده بود ابر پلید
ظلمت شب سایه شو انداخته بود بروی راه
من، به انتظار یه جرقه ، حتی نور کور
آرزوم دستای گرمی بود و یه نیمه نگاه
وقتی دستمو گرفتی
خون توی رگام روون شد
قلب یخ شکست و لرزید
توو افق رنگین کمون شد
وقتی دستمو گرفتی
آسمون اخماشو وا کرد
صبر ظلمت به سر اومد
عاقبت منو رها کرد
وقتی دستمو گرفتی،
دیوار زندون خراب شد
اشک شوق آسمون ریخت
دل رودخونه پر آب شد
قفل زنجیرٍ ستاره ها، شکست
دست تو پرونده زندونو و حبس ماهو بست
حالا هستم باتو، فارغ از تنهائی
شبامم ستاره ای ، رویائی
با تو گرم از خورشید، نفسم پر امید
میشه تصویر یه خوابو توی آغوش تو دید
*******************
مسعود خلیق اخلاقی