خنده تلخ ِ یه پیر
وقتی پاییز میرسه ؛ رنگِ برگارو ببین
دونه دونه از درخت؛اروم اروم رو زمین
گرچه ظاهرش قشنگ؛تیکه تیکه است تودلش
پاییزم تموم بشه ؛ میشه وقتِ رفتنِش
دسته دسته چشماشون ؛ همگی به اون درخت
لحظه ی سقوطشون؛لحظه ای غمگین و سخت
نم نمک بادِ خزون ؛ برگا رو میرقصونه
خورشیدم یواش یواش ؛اونا رو میترسونه
رنگِ پاییزیِِ برگ ؛ شبیه دلِ منه
خش خش پیر شدنم؛این سکوتو میشکنه
دلِِ برگا رو دیدی؛دلِ من بدتر از اون
رسیدم اخر خط ؛دیگه نیست ازم نشون
مثِ اینه میبینم ؛ روزایِ جَوونیام
خنده ی تلخ ِ یه پیر؛ فقط این مونده برام
پاییز ِ عمر ِ منم ؛ رسیده به انتها
خیلی سردو ساکتم؛خیلی خستم ای خدا
این بهار که میرسه؛منو برگ مسافریم
این خزون ِ اخره ؛ کم کَمَک باید بریم
یاد ِ روزای ِ قدیم ؛ سبزو زنده و جَوون
نوبت ِ پیری ِ ماست؛امون از چَرخ ِ زمون