قایق شکسته
قایق شکسته
توی یک ساحل تنها
عابری قدم گذاشته
رَدی از گذشته هارو،
روتَن شن جا گذاشته !
قامتش شده خمیده
ازخوشی های ندیده !
زیربارحسرت و درد
روزای خوشِ ندیده !
قایقی افتاده اُونجا
خسته از موج ای فردا
تخته هاش خُردو شکسته
مونده ، یه گوشه ائی تنها
توی غربت وغریبی ،
خیلی وقته که پوسیده
بوسه های موج وحشی
لب شور وتلخ دریا
سینه اون و بوسیده
خوشحالی واسش نمونده
لحظه هاش بی عشق مُونده
دلش از دنیا گرفته
غروب اش و غم گرفته
دلش رو ، وسط دریا
جا گذاشته !؟
بی تو مُرده!!!