انگاری باید برم…

انگاری باید برم از این خونه

آره باید بمونم توو میخونه

آره باید بمونم وقتی که داری تو میری

چشاتم دارن میگن از من و رفتارم سیری

وقتی که آب نباشه ماهی کجاس؟ رنگ چیه؟

موج کجا؟ دریا کجا؟ واسم دلت تنگ میشه؟

آخ از اون چشمای وحشی، وای از این حال خراب

انگاری باید که این تن بره توو تیره تراب

آخ که هر روز بی تو، یه فاجعه است

آره بی تو اینجا یا هرجا، بی واقعه است

دنیای تکراری و روزای بی رنگ و لعاب

زندگی واسم شده عکس تو، توو یدونه قاب

یه روزی خسته میشم سنگ به این قاب می زنم

آروم و یواشکی رنگ به این خواب می زنم

آخه هر شب خواب من، سیاهی آواز می کنه

هرشب این چشای خیسم، تورو فریاد می کنه

وقتی نیستی خونمون قد یه قبر کوچیکه

از در و دیوار این قبر داره آوار میریزه

قبر من مامنه، بیرون از اون جهنمه

زندگی توو این خونه، بی تو برام جهنمه

آی خدا، آهای خدا، فشار قبر یه شب دو شب

آخه این چه حالیه عذاب و دردم هرشب

بابا من بندتم و خودت میدونی که کی ام

نه پی رفیق امروز و به دنبال کی ام

آ خدا عشق چی بود؟ غصه چی بود؟

حکمت خونه بی یار و این قصه چی بود؟

گله نیست گلایه نیست، حرفای تازه تازه نیست

همه حرفامو زدم، نیازی به ترانه نیست

اما امروز پس از هفت بهار، هفت خزون

هنوزم دنبال عشقم توو زمستون و تابستون

اما کو بهار و اون گلا و آلاله عشق؟

کو بهار؟ کدوم بهار؟ فاصله میشه خود عشق؟

این جهان تموم شدس، عاشقی اما رسوا است

قصه عشق من و تو، توو جهان پابرجاست

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/49698کپی شد!
1116
۹