یخ زدگی
صدای پا سکوتو کشت یه تعداد اولِ راهن
بخواب اینجا که حرفِ تو نمیره تو دلِ آهن
قفس جای بزرگی نیست برای ذهنِ سرگردون
ولی امنه، یه وقتایی هوس کردی بری بیرون؟
چه دردایی تو قلبم بود چه روزایی که ترسیدم
چه وقتایی که از ترسم میونِ شعله لرزیدم
منو انکار نکن وقتی تمومِ من شده تردید
بیا با من مدارا کن که پشتِ ابره این خورشید
من از خواب درازِ شب به بیداری گرفتارم
تو این حجمِ پر از غصه یه جورایی خود آزارم
وجودم پر شده از حرف، همون حرفا که سانسور شد
قلم از دست من افتاد اسیرِ قدرتِ زور شد
شب از من رد شد و انگار سحر تو چشمِ من خوابید
دلم حرفای مفتش رو، رو بومِ این سکوت پاشید
صدای تیر سکوتو کشت یه تعداد آخرِ راهن
یکی انگار داره هر شب میکوبه آب توی هاون
…