بازنده
بازنده
مادرم افسرده س
پدرم داغونه
خواهرم مثل یه برگ
تو کویر می مونه
حال و روز خودمم
مثل اون دیوونه س
اونی که صُب تا شب
با خودش میخونه س
قدمام آهسته
با نگاهی به زمین
کل سهمم از عشق
یه جدایی ِ همین
از جهنم خسته م
از نگاهای کثیف
جُنگِ هاله های نور
تو لباسای شریف
همش حسرت خوردم
که چرا بازنده م
مثلا فوق لیسانسم
چرا باز راننده م
چرا خط میخورم از
دلِ یه تاریکی
حتی آخرِ عبور از
لبه ی باریکی
مرگ هم دور شده
دیده من بدبختم
به خیالم هر شب
با زنی هم تختم
هر شبم مثل شبِ
قبلِ اعدامِ یه مرد
می کِشم چوبه ی دار
شکلِ طرحی از درد
حالا خوب می فهمم
مرگِ رویا اینه
بارِ غم رو دوشم
نفسام سنگینه
داره می میره این
منی که من بودم
منی که با تردید
میگه کاش زن بودم
اردیبشت ۹۱