چشمهایش *
چشای خیس غریبت
توی حجم گرم لحظه
دیدن نگاه خیره ت
عاشقی کردن محضه
غم خفته ی نگاهت
همیشه یه دنیا حرفه
اونی که هیچ وقت نمیگی
مثه “هیچی” , مثه برفه
خانومی تو خود شعری
حسی که ترانه سازه
واسه گفتن قشنگیت
چشات عاشقانه سازه
کی میدونه چن تا قصه
می تونم ازت بسازم؟
یا تو اوج غم و اندوه
واژه رو پیشت ببازم؟
باغ و بیشه , سیب و گندم
همه رو در تو می بینم
تو برام به میوه بشین
من ازت رویا می چینم
* با یادی از رمان “چشم هایش” اثر بزرگ علوی