حوالی ی یک پایان
هنوز با یادِ تو خیسه
چشای سرد و خاموشم
تو رفتی و نشد هرگز
نگاهِ تو فراموشم
میباره آسمون امشب
به حالِ گریه داره من
تو این تقویمِ خط خورده
زمستون شد بهاره من
شبم سرد ودلم تنهاست
کجا رفت گرمیه دستاش
شده شبهای تنهاییم
حریمِ پرسه ی خفاش
غروبِ مبهمه چشماش
غماشو تو دلم پاشید
دیگه خوابم نبرد وقتی
چشای عاشقش خوابید
تو خوابیدی و بیداری
تو چشمای تو خوابش برد
دل بی طاقتم هر شب
تو رویای نگاهت مرد
قلم گریون شد و لرزید
رو کاغذ بغضشو بارید
به اسمت که رسید آروم
یه گوشه تا ابد خوابید
تو این دنیای وارونه
که هر گوشش یه زندونه
تو رو هر لحظه حس کردم
میونِ خلوتِ خونه
داره هر لحظه این کابوس
به من نزدیک تر میشه
جهانِ سرد و تاریکم
داره تاریک تر میشه
تو خامشیه این شبها
مثِ شعری که می گفتم
از این پایانِ طولانی
دارم آهسته می افتم
تو دنیای بدونِ تو
پر از تشویش و بحرانم
سحر نزدیکه اما من
حوالی ی یه پایانم
…