مکافات
یه بوفی،خوابه توچشمش
تنش ،مصلوبه دستاشه
عرق میریزه از سینه اش
دلش ،باروت ،میپاشه
صداها..سایه ها.. دورن
صدای خنده ی یک زن
کمی نزدیکتر میشه
تو آغوش زنش ،یک… تن…
غبار دود سیگارو
فضای خونه پر کرده
جنون و سایه ی مردی
که دور میز ،میگرده
گلوش ،آبستنه شاید
یه ابر بارور ،باشه
کسی اصلا چه میدونه
شاید،یک بغض تر باشه
نفسهاش مرده تو سینش
اتاقش خالی و سرده
جلو اشکاشو میگیره
گناهش اینه که …مرده!
….
بهش ،یک مشت ،تصویرو
خیابونا، بدهکارن
چرا این کوچه ها یک شب اونو راحت،نمیذارن؟
تموم شهر، بالبخند
براش ،کابوس تو خوابن
با دستاشون تموم شب
طناب دار میتابن
….
دوباره دستش افتاده
همون قیچی…همون ریشو
چقد بیتاب ،میگرده
بادستاش کوله پشتیشو
یه چیزی رو تو آغوشش
داره یک بند میبوسه
چقد خوشحاله ،انگاری
داره لبخند میبوسه
اتاقش سرد و خاموشه
نه قابی روی دیواره
نه عطری داره بالشتش
نه صبحی ، روبروش داره
…..
کنار بستر سردش ،
داره آهسته جون میده …
حریر قرمزه شالی
که بوی تند خون میده !