قرنِ هیچ
شهر بدونِ قانون
اندیشه ی زیادی
گورای دسته جمعی
تانگوی انفرادی
آشتیِ موش و گربه
ایمان به وحشت و شک
جنگِ کلاغ و باغ و
پوزخندای مترسک
بی جرم و بی جنایت
هر ثانیه می میریم
حتی واسه جهنم
ویزا باید بگیریم
این بغض هائی که دائم
تو رنگِ شب می پیچه
تعبیرِ سالِ صفره
تصویرِ قرنِ هیچه
تابستونای برفی
آفتابِ گاه و بیگاه
پرواز روی ریل و
واگن توی فرودگاه
روزائی که گذشتن
معلوم نبودن از قبل
مثلِ یه شرط بندی
رو اسبِ توی اصطبل
بیهوده کوچه گردی
ذهن های خاک خورده
اشک و عزا برای
گورِ بدونِ مُرده
این بغض هائی که دائم
تو رنگِ شب می پیچه
تعبیرِ سالِ صفره
تصویرِ قرنِ هیچه