لعنت…!
لعنت به این عقربه هایی که
دستاشونو برام تکون میدن
اشکامو از توو آینه می بینن
منو به همدیگه نشون میدن
لعنت به آینه ی اتاق من
این آینه ای که صاف و شفافه
تصویر یک زنُ نشون میده
که بی هدف موهاشو می بافه
لعنت به آهنگی که دوس داری
گوش می کنم با اینکه بیزارم
من خیلی وقتا پا به پای شب
با این صدا تا صبح بیدارم
لعنت به تختی که تو روش نیستی
به بالشی که بی تو تر میشه
به اون شبایی که بدون تو
بدون آغوشت سحر میشه
لعنت به به این مردی که “تو” نیستی
مردی که خیلی منو دوس داره
تا من نخوابم راحت و آروم
چشماشو روی هم نمی ذاره
لعنت به سازت که هنوز کوکه
به شعر هایی که برات می گم
لعنت به تو که رفتی از پیشم
لعنت به من که با یکی دیگم….!