غزل ترانه (۱)
بغل کن گریه هامو وقتی هستی ، همین بودن شاید فردا نباشه
تو ماهی لباتو سرختر کن اگه حتی دلم دریا نباشه
سوالای زیادی داره ذهنم ، یکی از صدهزارتاشو می پرسم:
«یکی مث من تنها توو دنیات چه فرقی داره باشه یا نباشه ؟!»
تموم ِ حرف شاگردت همینه : «تو استاد جنونی ، مث سابق _
سوالی طرح کن عشقم که جز من دیگه دست کسی بالا نباشه »
لباس ِ مشکی موهاتو بازم دارم میپوشم و میرم به گریه
لبات سرخه، لبات داغه، لبات خون! بعیده ظهر عاشورا نباشه
تورو بوسیدم و چیزی نگفتی، منو بوسیدی و گفتی با چشمات:
«تو مجنون خودت باش حتی وقتی یه روز لیلای تو لیلا نباشه»