غزل خدافظی
من می ترسم از نگاه ِ آتشین
از صدای خوب و صوت ِ دلنشین
من می ترسم از گل ِ اقاقیا
وقت کوچ و رفتن قناری یا
از دلی که با نگاه اسیر می شه
برده ی یه عشق دامنگیر می شه
من می ترسم حتی از یه همزبون
از وفای آدم ِپیر و جوون
تا بخوام پناه بیارم به کسی
می گه دل نمونده دیگه نفسی
ای دل ای دریای بی صبر و سکون
غزل ِ خدافظی رو تو بخون
تا نبازی دیده و دل به کسی
برو وُ بساز با درد ِ بی کسی