آسمون چشمات…!
تویِ آسمونِ چشمات،دو تا شب پر از ستاره
دو تا ماهِ تیره از غم،دنیائی که هِی می باره
دنیایِ به این قشنگی،پُشتِ شیشه ی نگاته
سازِ این کلیپِ زیبا،هق هقِ تو گریه هاته
چرا هِی می خوای بباری،بگو اون رفته که رفته
می شمری ثانیه هارو،روز به روز هفته به هفته
نازنین تویی مقصر،دنبالِ کی هِی می گردی؟
چاقو رو زدی به قلبت،بعد می گی که پُرِ دردی؟
روزی که تویِ دلِ تو،خیمه زد دستای تردید
روزی که پیچکِ غمها،قد کشید دورِ تو پیچید
یادته همون روزا رو،آب می ریختی پای این گُل؟
غنچه هایِ غم می داد و،پایِ زندگیت می شد شُل
غنچه ها باز شدن آروم،گلِ نفرت شده بودن
خواستی از گلا بچینی،ولی دستات گِره بودن
گلِ نفرتی که کم کم،تو خودت یه روزی کاشتی
آروم آروم اسیرت کرد،زیرِ نفرت،زیرِ زشتی
یادت اومد؟تو بودی که،زندگیتو کردی نابود
دیگه باریدن و بَس کن،نداره واسَت که هیچ سود
شب و ظلمت و ستاره،همیشه موندنی نیستن
اگه خورشید نیاد اصلا،قصه ها خوندنی نیستن
پا شو تا ماه و ستاره،جاشونو بدن به خورشید
بخون از اولِ قصه ، که کجا تو رو نبخشید…..