سرنوشـت
من از سرنوشـت خودم دلخـورم
از اینکه همیشه زمین می خورم
رسیدم به جایی که حس می کنم
به دنیـا نبایسـتی می اومـدم
من از زندگی هرچی که یادمه
یه جادّه پُر از ردّپای غـمه
از این راه به جایی نمیشه رسید
تهِ این مسیر درّه ی ماتمه
ببین حال و روز خراب منو
منو بیشتر از این غمگین نکن
به اندازه ی کافی حالم بده
تو این حالمو بدتر از این نکن
از این راه به جایی نمی شه رسید
دیگه دارم از جاده دس(ت) می کشم
ببـین سـرنوشتم کشــیده کجا
که مُردم ولی باز نفس می کشم