جنون گشنگی
یکی برای سفره اش سختشه نون پیدا کنه
به افتخار گشنگی می ره جنون پیدا کنه
یکی دیگه نمی تونه تموم کنه کباب شو
حیفه که حل نمی کنه مشکل انتخابشو
چادر پوشونده میدونم هرچی لباس کهنه رو
پنهون کنه تو منطقش فلسفه برهنه رو
بعضیا نقشی ندارن اگه ” آقا زاده ” می شن
میگن خدا خواسته دیگه خب بعضیام ساده می شن !
قسمت ساده ها اینه غم بخورن هزار هزار
برای هضم این غما ناله کنن هوار هوار
کفش کتونیِ یکی تار و پودش جدا شده
گمون کنم ” برابری ” یه خورده نخ نما شده
انگاری که مقدره ما براشون گریه کنیم
شاید با گریه های خود یه کم خوشی هدیه کنیم
یکی بده جوابمو خدا مگه دل نداره ؟!!
غصه هامون دریا شده انگاری ساحل نداره… !