اتاق فکر
توی بهت چشمایی که ماته به دستگیره ی در
نعش زندگی رو هر روز می کشه این ور و اون ور
فکر آخرین قرار تلخ و وعده ی دروغه
تو اتاق فکرش انگار سر عشق خیلی شلوغه
فکر سِرو شام آخر روی گردو خاک میزه
روح عشق و مُثله کرده طرح دستی که تمیزه
فکر جا موندن چشماش توی گریه های ممتد
تو مسِیجایی که هرگز دیلیور نشد به مقصد
خوب می دونه که سکانس آخر فیلما دروغه
روزای اول عشق و خنده و شعرا دروغه
دنیایی که پشت لب ها با دروغا چیک تو چیکه
روی اِستِیج((stageسیاه چشم اون خیلی کوچیکه
با چشای وق زده ش هی جلوی آینه می شینه
جز یه نقش مرده و یأس چیزی اون تو نمی بینه
تو حساب ذهن خسته ش عشق و حسرت می شه مشتق
تجزیه می کنه درد و باز می شه تابع مطلق
شب می لوله تو کتاب و ته بطریای ویسکی
مثه ابله* خواب می مونه پشت پلک داستا یوسکی
هنوزم گیجه و مبهوت توی اختلاف ساعت
اون ور دنیا دو تا چشم مونده تو یه خواب راحت
خوب می دونه که سکانس آخر فیلما دروغه
روزای اول عشق و خنده و شعرا دروغه
دنیایی که پشت لبها با دروغا چیک تو چیکه
روی اِستِیج سیاه ِ چشم اون خیلی کوچیکه
__
ابله: اثر داستا یوسکی نویسنده ی روسی