نشد
وقت رفتن رسید و می دانم
توی حسرت همیشه می مانم
دورم از بازوان پرمهرت
دوری از دیدگان گریانم
آه ! فرصت نشد فرو ببری
دست در گیسوی پریشانم
کاش میشد برای یک لحظه
برسم بر سرو به سامانم
گره در هم نگاهمان بخورد
بشوی آتش زمستانم
بهترین خاطرات عمر منی
خاطراتی که کرده ویرانم
عذر خواهم که می روی اما
باز بعد از تو زنده می مانم